جدول جو
جدول جو

معنی چرب سای - جستجوی لغت در جدول جو

چرب سای(چَ)
نام یک قسم سوهان نرم است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرب سخن
تصویر چرب سخن
خوش سخن، چرب گفتار، چرب زبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرب سخنی
تصویر چرب سخنی
خوش سخنی، چرب زبانی، چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرب دستی
تصویر چرب دستی
چیره دستی، چابکی و جلدی، مهارت در کار و هنری، برای مثال چرب دستی فلک بین تو که بی خامه و رنگ / کرد اطراف چمن را همه پرنقش و نگار (انوری - ۱۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرب کار
تصویر چرب کار
کسی که غذای چرب مانند آبگوشت، کباب و مانند آن ها بپزد، صنف کله پز و دیزی پز
فرهنگ فارسی عمید
(غَ بَ)
دباغ و کسی که چرم میسازد. (ناظم الاطباء). چرم سازنده. سازندۀ چرم. آنکه ساختن چرم داند و تواند. آنکس که از پوست چرم سازد. چرمگر. آنکس که پوست حیوانات را دباغی کند. رجوع به چرمسازی و چرمگر شود
لغت نامه دهخدا
سنگی که بدان عطریات از قبیل مشک و غالیه وغیر آن سایند: قسطناس، سنگ طیب سای، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قلعه ای است نزدیک انطاکیه و ذکر فتح آن در سال 584 هجری قمری بدست صلاح الدین ایوبی در تاریخ ابن اثیر ج 12 ص 8 آمده است
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ سَ)
طربخانه:
طرب سرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد.
حافظ.
طرب سرای وزیر است ساقیا مگذار
که غیر جام می آنجا کند گرانجانی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(حَ)
رزمگاه. معرک. معرکه. مکرّ. (منتهی الارب). حربگاه: اسفاهدون را در این روز بکشتند در حرب جای. (تاریخ طبرستان)
لغت نامه دهخدا
قسمی سوهان، نوعی سوهان
لغت نامه دهخدا
(طَ / طُو)
سازندۀ چرخ، شبیه به چرخ. چرخ مانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
آنکه غذای چرب پزد چون دیزی پز و کله پز و مانند اینها: جملۀ خلایق را بشمشیر برد از اسفاهی و حواشی و هر حلواگر و چربکار و نانوا و قصاب و خوردنین پز که در شهرها و قصبه ها بود آنجا فرودآورد. (تاریخ طبرستان)
لغت نامه دهخدا
(چَ سُ خَ)
چرب گفتار. چرب گو. خوش سخن. آنکس که بسخنان نرم و دلاویز شنونده را مجذوب خود کند. چرب زبان. لبق. لبیق. (منتهی الارب) :
گر من لابه ساز چرب سخن
چه بسی لابه ها بدل ندهم.
فرخی.
، متملق. چاپلوس. زبان باز. مردم فریب:
من از فریب تو آگه نه و تو سنگین دل
همی فریفته بودی مرا به چرب سخن.
فرخی.
رجوع به چرب زبان و چرب گفتار شود
لغت نامه دهخدا
(چَ سُ خَ)
چرب زبانی. خوش سخنی. نرم گفتاری، چاپلوسی و خوشامدی و تملق. (ناظم الاطباء). زبان بازی. مردم فریبی: چرب سخنی دوم جادوئیست. (قابوسنامه). رکیک اندیشه را... چرب سخنی دست نگیرد. (کلیله و دمنه). رجوع به چرب سخن و چرب زبانی شود
لغت نامه دهخدا
(طولْ)
چرخ ساینده. سایندۀ چرخ. فلک سای. آسمان سای:
بس دل که چرخ سای و ستاره فسای بود
چرخش کمین گشاد و ستاره کمان کشید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ)
ظرافت و تیزدستی و چابکی. (ناظم الاطباء) :
کمر بندد و چربدستی کند
بصد مهر مهمان پرستی کند.
نظامی.
، هنرمندی. مهارت. چیره دستی:
بفرمود تا زخم او را به تیر
مصور نگاری کند بر حریر
کمان مهره و شیر و آهو و گور
گشاده بر او چربدستی و زور.
فردوسی.
بدان چربدستی رسیده بکام
یکی پرمنش مرد ’مانی’ بنام.
فردوسی.
، تردستی و شیرینکاری، عاقلی و خردمندی، غلبه و تفوق. رجوع به چربدست شود
لغت نامه دهخدا
سایندۀ چوب، که چوب ساید،
سوهان، (مهذب الاسماء)، سفن، مسفن، (ملخص اللغات حسن خطیب)، (در اصطلاح نجاران) سوهانی خشن که درشت تر از سوهان های دیگرست و بدان چوب سایند، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چرب سخنی
تصویر چرب سخنی
خوش سخنی، نرم گفتاری، خوشامدی و تملق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چربدستی
تصویر چربدستی
چابکی چالاکی جلدی، مهارت زیردستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرم ساز
تصویر چرم ساز
دباغ و کسی که چرم می سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چربدستی
تصویر چربدستی
((~. دَ))
چابکی، مهارت
فرهنگ فارسی معین
چرمگر، دباغ، صرام، چرم پیرا، پوست پیرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد