دباغ و کسی که چرم میسازد. (ناظم الاطباء). چرم سازنده. سازندۀ چرم. آنکه ساختن چرم داند و تواند. آنکس که از پوست چرم سازد. چرمگر. آنکس که پوست حیوانات را دباغی کند. رجوع به چرمسازی و چرمگر شود
دباغ و کسی که چرم میسازد. (ناظم الاطباء). چرم سازنده. سازندۀ چرم. آنکه ساختن چرم داند و تواند. آنکس که از پوست چرم سازد. چرمگر. آنکس که پوست حیوانات را دباغی کند. رجوع به چرمسازی و چرمگر شود
آنکه غذای چرب پزد چون دیزی پز و کله پز و مانند اینها: جملۀ خلایق را بشمشیر برد از اسفاهی و حواشی و هر حلواگر و چربکار و نانوا و قصاب و خوردنین پز که در شهرها و قصبه ها بود آنجا فرودآورد. (تاریخ طبرستان)
آنکه غذای چرب پزد چون دیزی پز و کله پز و مانند اینها: جملۀ خلایق را بشمشیر برد از اسفاهی و حواشی و هر حلواگر و چربکار و نانوا و قصاب و خوردنین پز که در شهرها و قصبه ها بود آنجا فرودآورد. (تاریخ طبرستان)
چرب گفتار. چرب گو. خوش سخن. آنکس که بسخنان نرم و دلاویز شنونده را مجذوب خود کند. چرب زبان. لبق. لبیق. (منتهی الارب) : گر من لابه ساز چرب سخن چه بسی لابه ها بدل ندهم. فرخی. ، متملق. چاپلوس. زبان باز. مردم فریب: من از فریب تو آگه نه و تو سنگین دل همی فریفته بودی مرا به چرب سخن. فرخی. رجوع به چرب زبان و چرب گفتار شود
چرب گفتار. چرب گو. خوش سخن. آنکس که بسخنان نرم و دلاویز شنونده را مجذوب خود کند. چرب زبان. لَبِق. لَبیق. (منتهی الارب) : گر من لابه ساز چرب سخن چه بسی لابه ها بدل ندهم. فرخی. ، متملق. چاپلوس. زبان باز. مردم فریب: من از فریب تو آگه نه و تو سنگین دل همی فریفته بودی مرا به چرب سخن. فرخی. رجوع به چرب زبان و چرب گفتار شود
چرب زبانی. خوش سخنی. نرم گفتاری، چاپلوسی و خوشامدی و تملق. (ناظم الاطباء). زبان بازی. مردم فریبی: چرب سخنی دوم جادوئیست. (قابوسنامه). رکیک اندیشه را... چرب سخنی دست نگیرد. (کلیله و دمنه). رجوع به چرب سخن و چرب زبانی شود
چرب زبانی. خوش سخنی. نرم گفتاری، چاپلوسی و خوشامدی و تملق. (ناظم الاطباء). زبان بازی. مردم فریبی: چرب سخنی دوم جادوئیست. (قابوسنامه). رکیک اندیشه را... چرب سخنی دست نگیرد. (کلیله و دمنه). رجوع به چرب سخن و چرب زبانی شود
ظرافت و تیزدستی و چابکی. (ناظم الاطباء) : کمر بندد و چربدستی کند بصد مهر مهمان پرستی کند. نظامی. ، هنرمندی. مهارت. چیره دستی: بفرمود تا زخم او را به تیر مصور نگاری کند بر حریر کمان مهره و شیر و آهو و گور گشاده بر او چربدستی و زور. فردوسی. بدان چربدستی رسیده بکام یکی پرمنش مرد ’مانی’ بنام. فردوسی. ، تردستی و شیرینکاری، عاقلی و خردمندی، غلبه و تفوق. رجوع به چربدست شود
ظرافت و تیزدستی و چابکی. (ناظم الاطباء) : کمر بندد و چربدستی کند بصد مهر مهمان پرستی کند. نظامی. ، هنرمندی. مهارت. چیره دستی: بفرمود تا زخم او را به تیر مصور نگاری کند بر حریر کمان مهره و شیر و آهو و گور گشاده بر او چربدستی و زور. فردوسی. بدان چربدستی رسیده بکام یکی پرمنش مرد ’مانی’ بنام. فردوسی. ، تردستی و شیرینکاری، عاقلی و خردمندی، غلبه و تفوق. رجوع به چربدست شود
سایندۀ چوب، که چوب ساید، سوهان، (مهذب الاسماء)، سفن، مسفن، (ملخص اللغات حسن خطیب)، (در اصطلاح نجاران) سوهانی خشن که درشت تر از سوهان های دیگرست و بدان چوب سایند، (یادداشت بخط مؤلف)
سایندۀ چوب، که چوب ساید، سوهان، (مهذب الاسماء)، سفن، مسفن، (ملخص اللغات حسن خطیب)، (در اصطلاح نجاران) سوهانی خشن که درشت تر از سوهان های دیگرست و بدان چوب سایند، (یادداشت بخط مؤلف)